پيرامون ادبيات معاصر
بحث درباره ادبيات معاصر را از يك منقد بايد خواست.و من هر چه باشم منقد نيستم.واگر هم مي خواستم بفضول درين قلمرو قدمي بزنم و به ملاك منقدان نظري بدهم در اين سفر كوتاه فرصت مطالعه نبود.گذشته ازينكه قرار سخنراني من فقط دو روز قبل گذاشته شد.اما از آنجا كه نطفه نقد ادبي هنوز درست بسته نشده است و صاحب نظران هم در ادبيات معاصر اغلب بسكوت برگزار مي كنند و صاحب دستان نيز از صد سال پيش باين طرف تر نمي آيند – چرا كه سخت مشغول كاوش قبرهاي كهن اند و در بحث از ادبيات زنده معاصر خطري براي اسب و عليق خود مي بينند – من از زور پسي پذيرفتم كه فريادي از ميان گود بردارم.زياد هم بد نيست.تغيير ذائقه اي ميدهد.وقتي دانشگاهمان از داشتن كرسي ادبيات معاصر سر باز ميزند و بزرگان قوم به تبعيت از يك رسم كهن فقط در بند احيا مردگانند ناچار آدمي غير دانشگاهي و حقير چون من بايد در يك محفل دانشگاهي دعوي قضاوت درباره ادبيات معاصر را بكند.و اين كاري است كه بهر صورت ميشود.هر اثر تازه اي كه در مي آيد – هر شعر و هر و قصه و هر داستان تازه سنگي از بناي ادبيات معاصر را مي گذارد و چه بخواهيم و چه نخواهيم قضاوت اصلي با خود نويسندگان و شعراست كه بي توجه به راي اين و آن كارشان را مي كنند.قاضي اصلي كسي است كه امكان قضاوت را ميدهد.